caf-feine



نمیدونم چقدر وقته ننوشتم. یه نوشتنِ واقعی. یه نوشتنی که دو دقیقه بعد از تموم کردنش پاکش نکنم، یا حتی بتونم تمومش کنم و بیشتر از چهار خط بنویسم. یاد سالهایی افتادم که وبلاگ داشتم و فعال بودم. با اینکه همیشه وبلاگامو پاک میکردم و یه جدید میساختم و از اول مینوشتم، مثل کسی که خونه اش رو هی عوض میکنه چون آدما آدرسشو یاد میگرفتن، و توی تنهایی امنیت بیشتری رو حس میکنه. من حتی از نوشتن برای خودم هم میترسم چه برسه به اینکه آدمای دیگه بخوان نوشته هامو بخونن. حتی بعد اینهمه سال هنوزم دلیلشو نمیدونم. ولی بازم با این حال امشب خیلی یهویی دلم خواست که بیام اینجا و هرچی که توی این چندسال ریختم توی خودمو بریزم بیرون. شاید حتی نتونم همشو بنویسم یا حتی یه دقیقه یا یه روز بعد پستمو پاک کنم ولی میخوام بنویسم. 

مشکلم این بود که تا از چیزی مطمئن نبودم درباره ش حرف نمیزدم و سعی میکردم بیشتر گوش کنم تا حرف بزنم. همین موضوع باعث شد از بچگی تا الان همیشه کنار بایستم، و به بقیه فرصت اظهار نظر بدم. باعث شد بیشتر از اینکه حرف بزنم و خودمو خالی کنم، فکر کنم. و این فکر کردنِ بیش از اندازه دیگه یه جایی تبدیل شد به یه مشکلِ خیلی حاد. 

اینکه توی همچین دنیایی زندگی کنی که شدیداً پر از غم و غصه و رنجه و نتونی درموردش با کسی صحبت کنی و حس کنی هیچکس دقیقا منظور تو رو متوجه نمیشه، منو خیلی وقتا تا مرز جنون میبره.

بعضی وقتا با خودم میگم نکنه نداشتنِ این توانایی که بتونم چیزایی که توی سرم حس میکنمو حداقل واسه خودم قابل فهم کنم، یه بیماری روانی یا اختلالی چیزیه. نمیدونم، ولی خب همیشه این مشکلو داشتم. وقتی میخوام برم پیشِ مشاور، با خودم میگم وقتی خودم نمیتونم حالِ خودمو درک کنم، چطوری میتونم واسه اون توضیحش بدم؟ چجوری واسش بگم چه حسی دارم؟

حالا فکر کن مابین این مشکلات، عاشق هم بشی. یعنی فکر کنی عاشق شدی، بازم نمیدونم. این مطمئن نبودنه، در موردِ خیلی چیزا کار دستم داده.

 


به موقع بیدار شدم و آماده شدم که به کلاس ساعت ۱۱:۳۰ آمادگی جسمانی برسم. وقتی رسیدم میبینم تعدادی از بچه ها دم در ایستادن و میگن داخل نرو! میپرسم چرا؟ میگن میخوایم کنسلش کنیم؟ باز میپرسم چرا؟؟ میگن حوصله‌اشو نداریم! و من طبق معمول این سوال برام پیش میاد که خب گزینه های دیگه ای واسشون هست. میتونستن جبرانی برن یا کلاً غیبت کنن یا حتی سر تمرین خیلی به خودشون فشار نیارن. وقتی قرار نیست درس بخونی یا تمرین کنی این انتخاب توی یک نفره و میتونی کلاساتو بپیچونی! به بقیه ربطی نداره! میتونستی اصلا دانشگاه نیای!

و این مسئله دلیل تموم بدبختی های ما ایرانی هاست! نه حال درس خوندن داریم نه یادگیری مهارت و تمرین کردن و کلاً از یکم سختی کشیدن و فشار آوردن میترسیم!


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها